ماجرای من و گوشی من را پایان نیست انگار

ساخت وبلاگ

اگر بگویم از صبح که بلند شده ام ، تا الان که اینها را می نویسم ، گوشی دست نگرفته ام  باورتان می شود ؟ به جااان خودم !
خودم هم باورم نمی شود . از صبح تمام حواسم به حبه و بازی کردن و وقت گذاشتن برای او بوده ،،، گوشی را هم گذاشته بودم توی اتاق و هربار که وسوسه میشدم بروم سراغش و یک نگاهی به تلگرام بیندازم با نهیب یک نفر توی وجودم روبرو میشدم که : " مگه نگفتم نههه ، مگه قرار نشد اولویت اولت حبه باشه؟ ،،،سه سال اول زندگی بچه خیلی مهمه ، مگه توی همون تلگرام کوفتی توی کانال تربیتی نخوندی ؟ "
اینها را که می شنیدم سرم را می انداختم پایین و صدایم در نمی آمد .
" فقط وقتی حبه خوابه "
می گفتم چشم و می رفتم پی حبه ،،،خسته شده اید اینقدردر مورد گوشی حرف زده ام اینجا؟ ها؟؟

زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : ماجرای,پایان,انگار, نویسنده : atorshilite8 بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 15:36