تصمیم کبری ۲

ساخت وبلاگ

این چند روزی که سرکار میرفتم همه چیز خوب بود ، سین برای ناهار یا توی محل کارش بوده یا خونه مامانش اینها ، خودمم هر وقت ناهار نداشتم رفتم خونه مامانم و اونها حبه رو برام نگهداشتند که من بخوابم و خستگی درکنم ، سین ملاحظه خستگیم رو کرده ، غر نزده که چرا شام و ناهارم دیر و زود شد ، برای شام ما را برده بیرون ، حتی وقتی دیده خسته ام و غذا خواسته ببره برای شیفت شبش سیب زمینی و تخم مرغ برده و خیلی چیزهای دیگه.

توی محل کار هم همه چیز خوب بوده.

مشکل خودمم که نمی تونم کنار بیام با این قضیه که بچه ام رو بذارم پیش کسی دیگه ، که نفهمم ناهار چی خورد ؟ گریه کرد؟ خوابید؟ کسی سرش داد کشید؟

اولش فکر می کردم دیگه از آب و گل در اومده ، دو سال و نیمشه و اونقدری به من احتیاج نداره اما این چند روزه فهمیدم نه ، اتفاقا توی حساس ترین سنه ، شروع یادگیری و تربیت پذیریشه و من وقتی تصمیم گرفتم مادر بشم باید فکر اینجاش رو هم می کردم.

و شما نمی دونید من چقدر روی اون پول حساب کرده بودم .چه نقشه ها که براش نداشتم ، تازه به خدا هم گله کردم که الان؟ الان توی این وضعیت که دلم پابند بچه است باید این کارو بهم بدی؟ 

اصلا چرا زمان بندی خدا اینقدر با ما فرق داره؟ 

زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 33 تاريخ : پنجشنبه 4 بهمن 1397 ساعت: 15:58