کو اعتماد؟

ساخت وبلاگ

توی هوای سرد و باران تند و رگباری ساعت دوی امروز ایستاده بودم برای تاکسی ، دریغ از یکی ، دریغ! 

پژو ۲۰۶ سفید رنگی پیش پایم ترمز کرد ، خانم جوانی که کنار راننده نشسته بود تعارف کرد که: بیاین بالا تا یه جایی می رسونیمتون.

پسر بچه شان صندلی عقب ماشین نگاهم می کرد.دلم می گفت سوار شو!سوار ماشین زن و شوهر مهربان و انسان دوست شو اما عقل محتاطم سیخونک می زد که " نهه ، نمیشه راحت اعتماد کرد".

پیشنهادشان را رد کردم و دوباره چشم انتظار تاکسی ایستادم.

دلم برای خودمان می سوزد خب.خیلی زیاد هم میسوزد."اعتماد" برای آدمهای دوره و زمانه ما شده مثل چراغ نفت سوز ، مثل لحاف کرسی ، مثل نوار کاست ، صفحه گرامافون ،،، مثل هر چیز قدیمی که دیگر به کارمان نمی آید ، دیده ایم به دردمان نمی خورد و داده ایم رفته! ، هر وقت یاد گذشته ها می افتیم باید بگوییم: یادش بخیر! یه زمانی اعتماد داشتیم.راحت خوبی می کردیم ، با خیال جمع محبت غریبه ها را قبول می کردیم.

کسی که یکبار بدی می کند فقط همان یکبار و به همان یک نفر بدی نکرده ، انگار کن چاقو برداشته و شاهرگ اعتماد آدمهای دیگر را زده.گناه این آدم خیلی بیشتر از چیزی ست که خودش گمان می کند.

زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 8 فروردين 1398 ساعت: 15:24