از روزهای زندگی

ساخت وبلاگ

آشپزخانه ای دارم بی نهایت بهم ریخته که حاصل یک هفته تنبلی ست و عروسی دیشب ، باید ظرف بشورم و چایی دم کنم برای عصرانه ، سین که بیدار شد آشپزخانه را جارو برقی بکشم . همین جا هووی دیگرم را معرفی کنم خدمتتان ...خواب ...هر چقدر از عشق و علاقه بین ایشان و سین گفته باشم کم است ، از دو و نیم خوابیده و اگر سر و صدای من و حبه نباشد می خوابد تا خود شیش بلکم تا هفت !!
حبه هم امروز کلا آویزان من است ، هر نیم ساعت یکبار می آید خودش را جا میدهد توی بغلم و م م م می کند .سین هم بدجنسی کرده و می داند من چقدر از چسبیدن دایمی حبه به خودم ضعف می کنم و حالم بد میشود که امروز می گوید باید بیندازیمت توی یه اتاق با هشت تا بچه گرسنه که آویزانت شوند و همزمان شیر بخورند ازت ،،، اوووف ،،، چه شوهر بدجنسی !
گفتم بهتان که دیشب عروسی بودیم ، یا " حدس بزن کی پشت این آرایشه "، به همین مناسبت موهایم را بلوند زیتونی تیره کردم  و ابروهایم را دادم دست آرایشگر محله مان که برای بار اول می رفتم پیشش ، حوصله ام نکشید بروم آن سر شهر پیش آرایشگر همیشگی ام و ...چقدر حرف می زنم .بروم چایی دم کنم و ظرفها را بشورم و سین که بیدار شد جاروبرقی بکشم ،،،زندگی با همه این اتفاقات ساده اش هست که زندگی ست و دوست داشتنی !

زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : روزهای,زندگی, نویسنده : atorshilite8 بازدید : 6 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:42