آشپزخانه ای دارم بی نهایت بهم ریخته که حاصل یک هفته تنبلی ست و عروسی دیشب ، باید ظرف بشورم و چایی دم کنم برای عصرانه ، سین که بیدار شد آشپزخانه را جارو برقی بکشم . همین جا هووی دیگرم را معرفی کنم خدمتتان ...خواب ...هر چقدر از عشق و علاقه بین ایشان و سین گفته باشم کم است ، از دو و نیم خوابیده و اگر سر و صدای من و حبه نباشد می خوابد تا خود شیش بلکم تا هفت !!حبه هم امروز کلا آویزان من است ، هر نیم ساعت یکبار می آید خودش را جا میدهد توی بغلم و م م م می کند .سین هم بدجنسی کرده و می داند من چقدر از چسبیدن دایمی حبه به خودم ضعف می کنم و حالم بد میشود که امروز می گوید باید بیندازیمت توی یه اتاق با هشت,روزهای,زندگی ...ادامه مطلب
توی روزهای نومزدنگ !یه شب قرار بود سین شام بیاد خونه مون .به مامان گفتم :نمیذارم شام بپزی .شوهر خودمه خودم می خوام براش شام بپزم .عهههه! آستین ها رو زدم بالا و شروع کردم به پختن غذایی که از دوستم یاد گرفته بودم .کپه بر وزن قله .سیب زمینی پخته و قلقلی شده که لاش مخلوط گوشت و پیاز و اینها می ذاشتی و, ...ادامه مطلب