خاطرات روزهای نومزدنگ !

ساخت وبلاگ

توی روزهای نومزدنگ !یه شب قرار بود سین شام بیاد خونه مون .به مامان  گفتم :نمیذارم شام بپزی .شوهر خودمه خودم می خوام براش شام بپزم .عهههه!

آستین ها رو زدم بالا و شروع کردم به پختن  غذایی که از دوستم یاد گرفته بودم .کپه بر وزن قله .سیب زمینی پخته و قلقلی شده که لاش مخلوط گوشت و پیاز و اینها می ذاشتی و سرخش می کردی .هی من و خواهری لای سیب زمینی ها مواد میذاشتیم و قلقلی اش می کردیم و مینداختیم توی روغن که سرخ بشن ،هی اونا با ما لج می کردن و  توی روغن وا می رفتن .اصلا قهر بودن با هم .سیب زمینی ها یه ور ،گوشت و اینا هم یه ور .وقت شام شد و همه منتظر که الان قراره چی بخوریم ؟ گشنمونه چی شد پس ؟کم کم صدای همه در اومد و ما هم پر رو پر رو همون سیب زمینی ها رو بردیم گذاشتیم وسط سفره و گفتیم بفرمایید .سین چی می تونست بگه ؟ مامان و بابام چی می تونستن بگن ؟تف سر بالا بود هی چی می گفتن .سین بعدها گفت : تو همون آبگوشت خودمون رو بپز زین پس !

هیچی دیگه ،خواستم بگم اگه می خواین غذای جدید بپزین اول فوت و فنش را یاد بگیرین ،برای خودتون بپزین ،خرابکاری هاتون رو انجام بدین ،بعد ورژن خوشمزه و کاملش را بذارین جلوی شوهرتون .

زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 16 تاريخ : شنبه 17 تير 1396 ساعت: 5:14