امروز ...

ساخت وبلاگ

سال گذشته دقیقا روز سالگرد عروسی مان یک بگومگوی حسابی و پشت بندش قهر یک روزه با سین داشتیم ؛ امروزکه دیروزش سالگرد عقدمان بود هممم.
 شدت بگو مگوهای امروزمان بیشتر از سال گذشته بود ، خود صبور و آرامم رفته بود یک گوشه نشسته بود به تماشا و آن یکی حرفهای قلمبه شده را میزد توی سر و صورت سین ، سین هم مثل همه بحث هایمان یکی دوتا حرف تلخ دارد که مثل میخ می کوبد به دل آدم و کندنش تا مدتها طول میکشد تازه اگر جایش نماند و درد نکند ، من حرف تلخ نمی زنم ، بی حرمتی نمی کنم اما گویا هر حرفی که ما زنها میزنیم به ذایقه مردهایمان تلخ و گزنده است و غر زدن ، موضوع بحث مان را بگویم تا شما قضاوت کنید ؟ می ترسم بگویید : همین ؟!
" همین " دلخوری های کوچک و بزرگ روزهای دیگر است که کسی کاری نکرده برایشان و بادکنک بزرگی شده و توی یک بحث معمولی سوزن زده میشود و می ترکد .
من آدم " قهر" ای نیستم ، فکر می کنم هر بحث و دعوا یعنی فاتحه آن زندگی باید خوانده شود ، تا ته ته اش می روم و می نشینم به سوگواری ، دست و دلم به هیچ کار نمی رود ، تازگی ها یاد گرفته ام بروم توی اتاق و برای خودم کتاب بخوانم تا سین متوجه درماندگی ام نشود .
دلخوری بزرگم این است که چرا سین مرا نمی بیند ، چرا برنامه سفر و مهمانی را با مامانش اینا ! می چیند و شب قبلش به من می گوید می خواهیم ناهار برویم فلان جا ، حتی ساعت رفتن را به مامانش اینا ! می گوید و به من نهه ، تازه اولین بارش هم نیست و چون اولین بارش نیست نتوانستم کوتاه بیایم و مثل همیشه بگویم : مهم نیست .
همه چیزهایی که از زندگی مشترک می دانستم و اینجا شما را نصیحت کرده ام که فلان جور باید بود ، را گذاشته ام کنار ، لازمشان ندارم فعلا .
لازم دارم که شریک این زندگی مشترک من را ببیند ، به حساب بیاورد، به اندازه یک اطلاع دادنی هم که شده " شریک زندگی " باشم برایش !

زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : امروز, نویسنده : atorshilite8 بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 15:36