دست حسنی تنبل وجودم را گرفتم بلندش کردم و با هم دیگه خوش خوشانک رفتیم نونوایی ،بسته بود !! از پسره مغازه کناریش می پرسم : همیشه جمعه ها بسته است ؟میگه نه جمعه ها صبح باز می کرد امروز نمی دونم چرا نیومده !!
من هیچ ،
من نگاه ،
من تشنه به خون نونوایی سنگکی محله مون !