مادر بزرگ پدری ام مهمان مامانم اینهاست .مامان صبح زنگ زد که ما بعدازظهر می خواهیم برویم جایی و تو بیا پیش مامان بزرگ بمان که تنها نباشد .با حبه آمده ایم اینجا و مامان اینها که رفتند مامان بزرگه گفت : یاخچی قالیر، آقلامیر !
یعنی که چه خوب حبه پیش تو می ماند و گریه نمی کند !
بعدتر که به حبه گفت برو پیش خاله ؛ فهمیدم اینکه می گفتند به خاطر سکته خفیفش فراموشی گرفته درست است .
الان هم هربار حبه شیر می خواهد می برمش توی اتاق و شیرش می دهم .می ترسم بگوید : عه ،،شیرش هم که میدی ، چه خاله خوبیییی !!