فکر کن نشسته ای روی یک دوچرخه ثابت و هی رکاب میزنی ، آخرش که چی ؟ همان جایی که هستی می مانی با ته مانده خستگی تن و بدنت . زندگی ای که تویش یله و رها و بی قید باشی جوری که هر کااار دلت خواست انجام بدهی ، هر وقت دلت خواست بخوابی و بیدار شوی ، تا هر وقت دلت خواست بنشینی پای نت و تی وی و گوشی دست بگیری ، هر حرفی که دلت خواست بزنی ،و ...این زندگی شبیه همان دوچرخه سواری ست ، در جا زدن است .
آن وقت دو سال می گذرد ، پنج سال می گذرد ، یک عمر می گذرد و می بینی همان آدمی هستی که بودی تازه اگر بدتر نشده باشی .
اینها را گفتم برای خودم که هفته قبل را تا دلتااان بخواهد تنبلی کرده ام ، گوشی دست گرفته ام ، زبان و قرآن نخوانده ام ، غمگین بوده ام به جای شاد بودن ،،،گفتم که حواسم باشد که دارد می گذرد و بااید که خوووب بگذرد!