نمی دانم همه زنهای متاهل این حس را تجربه کرده و می کنند یا فقط من این گونه ام ؟
هر چه می گذرد تعلق خاطرم به اینجایی که هستم ،به خانه و زندگی ام بیشتر و بیشتر میشود .
آنقدر زیاد که هیچ کجا آرام و قرار ندارم حتی توی خانه پدری که بهترین جای دنیاست اما آنجا انگار غریبه ام ، مهمانی هستم که زیاده از حد که بمانم نفسم میگیرد ، دل دل می کنم که " خانه و زندگی ام ماند ، بروم " ، مادرم می گوید شب بمان اینجا ، شب بخواب اینجا و من هزار و یک بهانه می تراشم برای نماندن .
برای رفتن به خانه خودم ، برای بودن در جایی که بهشت زمینی من است .
برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 9