ایییییششش

ساخت وبلاگ

افتخار آشنایی با همسایه فضول را نداشتم تا به حال که بحمدالله سر شبی این آشنایی حاصل شد .
با حبه دم در منتظر سین بودیم که خانم همسایه با دختر بچه همسن و سال حبه از آن حوالی رد شدند و بچه ها به زبان خودشان ایستادند به احوالپرسی و من هم تعارف کردم که بفرمایید تو و دیدم خانم همسایه از اومد نیومد تعارف ، اومدش را گرفته و دارد میرود داخل، رفتیم تو و خانمه همان طور سرپا شروع کرد به اظهارنظر و سرک کشیدن ، رفت اتاق حبه و اتاق و کمد و توی کمد! را دید زد، دم در اتاق خوابمان ایستاد و لامپ اتاق خاموش بود و رویش ! نشد که برود داخل و لامپ را روشن کند  و فقط پرسید چرا تخت تون رو جمع کردین ؟ اتاقتون بزرگه که ، به بهانه برگرداندن لیوان آب رفت آشپزخانه و در و دیوار و کابینت ها را برانداز کرد و گفت چه پاسماوری های خوشگلی و چه مبلهای تمیزی و از پنجره دیدم که توی حیاط سبزی کاشتین و قس علی هذا!
یادش که می افتم یاد یک چیزی می افتم که بعد میبینم ظلم است در حق آن چیز. سنگ پای قزوین ؟! آخییی ، طفلی !!

زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 6 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1396 ساعت: 21:22