گزارش یک روز برفی

ساخت وبلاگ

صبح بلند شدم دیدم برف آمده /می آمد .غصه دار شدم که چطور بروم سرکار ؟ نگفته بودم بهتان که فوبیای لیز خوردن و افتادن روی زمین یخ زده و برفی را دارم ؟
یکبار هم افتاده ام قبل ترها ، که ترس افتاده به جانم .
بعد دیدم کارفرمای موقتی پیام داده که امروز نیا .چه مرد نازنینی ! نور به قبرت ببارد مرد -البته بعد از 120سال زبانم لال -چه معنی دارد آدم روز برفی برود سرکار ؟
روزهای برفی باید بمانی خانه ..کنار بخاری لم بدهی ،اصلا بخزی زیر پتو و یک کتاب خوب بگیری دستت و آرام و با حوصله بخوانی ،یا اصلا بنشینی یک کناری و بافتنی ببافی و رادیو را روشن کنی و آهنگ های برفانه ! گوش بدهی و بعد وقت ناهار که شد آش رشته داغ بخوری ...
کتاب خوب ؟
خیلی وقت است نخوانده ام .
بافتنی ؟
ژاکت حبه را چند وقتی ست که  تمام کرده ام بالاخره .
آش رشته ؟
جایتان خالی ..چه آش رشته ای پختم .سین می خورد و می پرسید : یا من زیادی گرسنه ام یا آش ات خوشمزه است واقعا ؟

گفتم گزینه اول لابد ...

زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 20:13